Friday, December 26, 2008


می خواهم برایت از زندگی بگویم
از آن حجم خاکستری بی نهایت
زندگی همان بازگشت به گذشته های دور است...
شاید زندگی، همان دو ساعت پیاده روی اجباری- که خودت خواستی مجبور بشوی –باشد
و وقتی تصمیم می گیری
هر طور شده صدای این آهنگ مزخرف راکه تا ته مغزت را می خراشدقطع کنی،ساکت می شوی.
یا شاید شماره گیری تلفن
در شب،
تنهایی و غرابت باشدکه چشمهایت را می بندی تا بهتر ببینی
و دکمه ها را محکم تر فشار می دهی
آرام شستی تلفن را پایین می بری
و محکم گوشی را می کوبی

خاکستری، سبز، قهوای
می دانم زندگی
بدهکار است به من

No comments: