Monday, August 31, 2009



بارانی اساسی لازم است تا این کثافتها را بشورد
و برای همیشه
به جائی نا معلوم ببرد.





الکل و سیگار
کی حاضره گریه نکنه؟
کی حاضره بشینه و بخنده
من بودم که وقتی همه گریه می کردند و بغضاشون رو فرو می دادن می خندیدم
شوخی می کردم
مسخره بازی در میاوردم
بی حس
می دونی یعنی چی؟
اینکه همه رفتن و این رفیق فاب همیشگیت و کسی که همیشه بات بود و باش بودی
کسی که هروقت جائی گیر می کردی بود..هروقت جائی گیر می کرد بودی..
اونم داره میره
شمارش معکوس
خیلیا هستن..خیلیا نیستن
بات فور می
دِر ایز نو وان اِلس..
خیلی کمه رفیق واقعی..همه نادونن..همه بی معرفتن..
اما من بی حسم
می خندم
چون عادت کردم...به این قضیه سالهاس که عادت کردم..



Thursday, August 27, 2009

I'm in love with a fairytale

Thursday, August 20, 2009



آدمها در طول تاریخ قصد داشتند عمدی و غیر عمدی
اعتقاد خودشون رو به هر شکل ممکن به همدیگه بچپونن
هرچقدر فرهنگ و اصالت پائینتر بوده
مردم اون سرزمین بیشتر بهشون چپونده شده
مصداق اینه که بنده خدا
تو یه اعتقادی داری
داشته باش
منم یه اعتقادی دارم
اونم یه اعتقادی داره
آنها هم یه اعتقادی دارن
اما به زور می خوای بقبولونی و واسه اینکه بهت فشار نیاد
می خوای همه دنیا رو یه دست بکنی..
حالا زورت به کل دنیا که نمی رسه ولی می خوای حداقل تا جائی که زورت می رسه
بسط و گسترشش بدی و صادرش کنی..
اونوقت میشه اینی که الان هست
دور و برت رو که نگاه می کنی
دو دسته آدم می بینی
اونائی که این روزا دپ میزنن اونائی که شادن چون به مهمونی خدا میرن..
آقا یه سری دلشون نمی خواد به مهمونی برن
اصولا اهل هیچ مهمونی و پارتی نیستن
وای بر عقب افتادگان و وای بر عقب اندازندگان..




چرا بیایم خودمون رو با فلسفه و عرفان و کوانتوم و فیزیک و شیمی و ریاضی
مشغول بکنیم.
بیایم هی فکر کنیم که جهان هولوگرافیکه و فان و بهمان
نه آقا جون
کلا جهان و زندگی تخمی تر ازینه که بخوای بهش فکر بکنی.
این چیزا آدم رو از واقعیت تلخ زندگی فقط موقتی دور می کنه..
واقعیت هیچ هست..هیچ.. و بر هیچ نباس پیچید.


Monday, August 10, 2009




می خواستم زندگی کنم راهم را بستند،
ستایش کردم گفتند خرافات است،
عاشق شدم گفتند دروغ است،
گریستم گفتند بهانه است،
خندیدم گفتند دیوانه است،
دنیا را نگه دارید میخواهم پیاده شوم...


دکتر شریعتی


بمیرید
بمیرید
بمیرید
ازین مرگ مترسید،کزین خاک برآئید،سماوات بگیرید



Tuesday, August 4, 2009



کار خودتان را کردید
به همین سادگی
به همین راحتی رفتید و همدیگر را تائید کردید و صلواتی فرستادید و عین خیالتان هم نبود
که مشتی خون ریخته اید ومشتی دل شکانده اید و مشتی را نا امید از زندگی و مشتی را بیچاره..
وای بر شما و وای بر ما
وای بر شما که نمی دانید باید روزی بروید و آن روز دیر نیست..آن روز روز بدیست برایتان..
وای بر ما که گمان می کردیم هنوز آدمیت زنده است..
رفتید و گروهی دلقک را نیز با خودتان بردید نشاندید و تائید شدید.اما چه کسی شما را تائید کرد؟
چه کسی شما را دیگر آدم حساب می کند..مشتی نا هموار..مشتی غافل و نادان..
امروز نگاهم روی چهره های آن مجلس شرم می گشت و با خود می گفتم:
تو هم از ما نبودی..


پ.ن: [چو اگر خداوند مردم را به سزاى ستمشان مؤاخذه مى‏کرد جنبنده‏اى بر روى زمین باقى
نمى‏گذاشت لیکن کیفر آنان را تا وقتى معین بازپس مى‏اندازد و چون اجلشان فرا رسد
ساعتى آن را پس و پیش نمى‏توانند افکنند]



Sunday, August 2, 2009

THE LITTLE THINGS GIVE YOU AWAY...