Friday, February 27, 2009


زندگی یک تراژدیست برای کسانی که احساس می کنند.
زندگی یک کمدیست برای کسانی که فکر می کنند.

مسیری که میری رو می شناسم
یه بار رفتم
نتیجه نداد.پیشنهاد می کنم نری و برگردی.
هنوز اونقدر دیر نیست.

Thursday, February 26, 2009



گاهی اوقات خیلی از حقایق و واقعیات نمی ترسی..ولی وقتی که باشون روبه رو میشی
تمام بدنت شروع به لرزش می کنن.
تمام وجودت رو غم و اندوه می گیره..هیچ کاریم نمی تونی بکنی تا تغییرش بدی..
گاهی اوقات وانمود می کنی که برخی مسائل اصلا واست اهمیت ندارن اما..
اما همینکه میفهمی داغون می شی...نمی تونم واست تصویرش کنم که چقدر درد داره..
تا نکشی نمی تونی بفهمی..
گاهی اوقات واست از دست دادن واست تعریف نشده و نمی تونی درک کنی
اما بذار تا از دست بدی،چیزا و کسائی که زمانی مال تو بودن و می تونستی تا ابد داشته باشیشون
بذار از دست بدی..و تمام پیکر از دست دادن رو لمس کنی..اونوقت می فهمی که درد واقعا
یه چیز نسبیه و سرنوشت..سرنوشت و تقدیر یک روسپی دمدمی و بی وفاست.

Wednesday, February 25, 2009





Forgiveness Sounds Good , Forgeting I'm Not Sure I Could ...


راستی
درستی
پاکی
معرفت
صداقت
احساس
آه
مال اینجا نیست.
مال این دنیا.
مفهومشون رو از دست دادن.
جهش ژنی پیدا کرده مفهومشون.
باور کن.


منتظر واسه اینکه یه روز بفهمه که بدترین قسمتای زندگیش تموم شدند
اما
گاهی می فهمی که اونا بهترین بودن نه بدترین که تموم شده اند..مدتهاس.


این جور سنگدل بودن
این جور بی وفائی
این جور تنها گذاشتن
این جور له کردن
همه رو خودم یادش دادم.

Monday, February 23, 2009


تنها هنر ما از این زندگی این شده که یاد گرفتیم چگونه و با چه کیفیت بالائی به دیگران
دروغ بگوئیم..فرقی هم نمی کند.توجیه مصلحتی و غیر مصلحتی..
این دروغ است که مجبوریم بگوئیم.و دنیائی که بر پایه دروغ بنا نهاده می شود را هیچ کاری
نمی توان کرد.

Sunday, February 22, 2009


غریبه!
صداها و رنگهایم گم شده اند.
روز و شب معلوم نیست.
من خاموشم و همه روشن.
خاکستری ترین اوقات عمر.
گمشده ام و هیچ چراغی نیست که در راهم بیاویزند تا رد خوبی را پیدا کنم.
شده ام مانند کسانی که دوست دارند کسی انها را نشناسد.
به زودی تکلیفم مشخص می شود.
یا باید دست بکشم یا باز باید در این دور تسلسل خاکستری
ادامه بدهم این تکرار مضحک و خیمه شب بازی را.
تو جنست با من فرق دارد..اما انگار برایمان بازیهای یکسان می چینند گاهی.
می دانی؟
من این روزها کاری را می کنم که سالها کردم.
زنده ماندن.
تلاش برای فرار از برزخ.
ما همگی نجات یافتگان یک هواپیمای سقوط کرده ایم.
راستی، اگر روزی مرا ببینی در آغوشم می گیری؟

وقتی دلت گرفت
تا پنج بشمار


من فرار کرده ام و این اصلا جالب نیست.
مثل کبک سر در برف می باشد.



Sunday, February 15, 2009

You miss too much these days if you stop to think

چه خوبند انسانهائی که قانون دارند و آن را برای هیچکس حتی خودشان هم نمی شکنند.
چه خوب می شود اگر فردای موعود من هم برسد و کتاب قانون خود را بر سر سایرین
و خود بکوبم.


باید کمتر نوشت و بیشتر خواند...


Thursday, February 12, 2009



I was used..




آه
باز باران
باران
این شوینده من
از درد و ناتوانی
از دود و آه
از او
از تو
از سایرین.
بعضی چیزا رو باران نیز کارگر نیست.حیف.

Monday, February 9, 2009



دوباره دیوونه نشی..
گنجیشکک اشی مشی
لب حوضشون نشینی
بارون میاد..

Tuesday, February 3, 2009



ای آدمهای خنده دار..
همیشه همین بوده،
اینکه ما زنجیروار همیشه کسی رو تو زندگیمون داشته باشیم که
بتونیم عقده ها و کمبودامون رو سرش خالی کنیم..
بلائی که دیگری سرمون میاره به هر نوع سرش بیاریم..
چه ساده و کم چه پیچیده و زیاد..
یکی همیشه باس باشه تا بتونیم قدرت نمائی کنیم جلوش و
بتونیم سرش فریاد بزنیم که همینه که هست..
اگه زیاد اصرار کنی باس بری پی کارت...
ما موجودات مضحک و قابل ترحمی هستیم..همگی.

Monday, February 2, 2009



این سگ من نبود.



وقتی خوب فکر می کنم می بینم که هر انسانی قبل از ریشه کردن تو وجود یکی دیگه باید بره
بنشینه یک اس ام اس بزنه و بگه حالم خوب نیس ..نمی تونم حرف بزنم. نه بعدش...
گرچه اون زمونای قدیم از تکنولوژی همراه بی بهره بودیم.

Sunday, February 1, 2009



کودک بیچاره
پسر بیچاره
مرد بیچاره
پیرمرد بیچاره
اسکلت خوشبخت.




اي سپيده دم
اي خورشيد
ياري کن تا امروز را بسازم...
امروز،
فقط امروز براي ساختن دنيا کافيست.