Wednesday, March 30, 2011





یکی در زیرزمین
یکی در یک دفترچه
یکی وقت سیگار و چای
و همه در تنهایی

دنبال ردی از تو می گردند.
تویی که نه در بیرون،
که در درون ِ من گم شده ای

و از تاریخ
فقط صفحه ی تقویم هاست که می گذرد
هشتاد و شش
هشتاد و هفت
هشتاد و هشت
هشتاد و نه

جمله ها، بی نقطه تمام می شوند.

Thursday, March 24, 2011



بوسیدن لب یار اول ز دست مگذار
کاخر ملول گردی از دست ولب گزیدن





همیشه میگم دیگه نمی کشم..و انگار دوباره توانی واسه ادامه دادن میدن..
دوباره میگم بابا نمی کشم..به خدا بریدم..
اما دوباره
دوباره و بازهم دوباره..
فکر میکنم فقط مرده هان که واقعا نمی کشن دیگه..