Wednesday, October 28, 2009



من
نمی خواهم
نصیحت
بشنوم
آی مردم
پنبه
در
گوشم
کنید.

Saturday, October 24, 2009



اشک رازيست
لبخند رازيست
عشق رازيست
اشک آن شب لبخند عشقم بود

قصه نيستم که بگويي
نغمه نيستم که بخواني
صدا نيستم که بشنوي
يا چيزي چنان که ببيني
يا چيزي چنان که بداني...
من درد مشترکم
مرا فرياد کن.

درخت با جنگل سخن مي گويد
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن مي گويم

نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده

من ريشه هاي ترا دريافته ام
با لبانت براي همه لبها سخن گفته ام
و دست هايت با دستان من آشناست

در خلوت روشن با تو گريسته ام
براي خاطر زندگان
و در گورستان تاريک با تو خوانده ام
زيباترين سرودها را
زيرا که مردگان اين سال
عاشق ترين زندگان بودند

دستت را به من بده
دست هاي تو با من آشناست

اي دير يافته با تو سخن مي گويم
بسان ابر که با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دريا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن مي گويد

زيرا که من
ريشه هاي تو را دريافته ام

زيرا که صداي من
با صداي تو آشناست.




(عشق عمومي - هواي تازه)



Friday, October 23, 2009



بی نظیریم ما!
این روزا .. یکسال پیش...
بستمش وبلاگی رو که به یاد علی ساخته بودم..من زیاد وبلاگ داشته ام..معروف و غیرمعروف..
شاید وقتی که فهمیدم او اونقدر جرات نداشت..ترسو بود...
اما مگه من چه می کنم؟ مگه من به غیر ترس چه هنر بزرگی کرده ام که به خودم اجازه می دهم
راجع به آدمهای زندگیم هر قضاوتی بکنم؟
صحیح نیس..
این بود که دیشب اومد تو خوابم..لبخندی تلخ زد و با اون فرمت خاص صورتش سیگاری روشن
کرد و پکی عمیق زد..نگاهی به بالا انداخت و باز نگاهی تلخ به من..و عبور کرد..رفت..
من و زندگیم شده ایم مکان و زمانی جهت گذر انسانهای مختلف و کاملا متفاوت..
میم.ف..
شاید دیگه حتی منو یادش نیاد.بعید می دانم یادش مونده باشه من وبلاگ هم داشتم..خودش می گفت
اینجا رو تقریبا نمی خونه..شاید اینجا رو هیشکی قبول نداره..چون دورافتادس..مث خود من..
او مدتهاس در خواب من سهمی داره..سهم تکراری و غیر تکراری..دیشب بعدِ رفتن علی..
در راهروهای تموم نشدنی یه دانشکده باهاش راه می رفتم..و چه خوب بودیم..چه خوب..
دیگه نه من حرفائی مخالفش می زدم که خودم هم ته دلم بهشون معتقد نباشم!! و نه اون با حرف
از تفاوتای بین ما دل منو میشکوند..آره..همین بود..روزی که با هزار بدبختی بهش خواستم بگم
من دوستت دارم..برگشت و دنیائی رو بینمون گذاشت و گفت بین ما فاصلس ازین کران تا
اون کران و من سخت حرصم گرفت..احساس کردم تحقیر شدم.شاید به خاطر همین لحظه بود که
واسه چیزائی که چندان تعصبی هم نداشتم اونجوری نوشتم و به او پریدم و بعد همه چی تموم شد
انگار که هیچوقت شروع نشده بود.اما اون که منو نمی شناخت.من استاد تموم کردن رابطه هائیم
که فقط و فقط اونا نباس تموم شن!! چون وقتی تموم میشن،من حتما طرف رو خیلی می خواستم
ولی یه جایی..یه جوری خورده تو برجکم!!
اوفففف!
اعتراف پشت اعتراف..بس که معترف شدم خستم..بس که همیشه سعی کردم هر از چند گاهی به
آینه نیگا کنم خستم..بس که مجبور شدم بگم تو خوبی..اون خوبه..من بدم..من فرق دارم..
من نفهمیدم..بس که تناقض در پس حرفام بود و ریسمون اعتماد رو جر دادم..
بس که بعدش باس کلی توضیح بدم که اون موقع هدف چیز دیگه ای بود و شاید اصن اون موقع
هدفی نبود و بی هدفی بود که موج می زد و الان هدف اعترافه..
من ضرورت پرواز دارم اما جایی نمونده که بشه پرید..و من همچنان به در و دیوار میخورم و
هی در چاردیواری نکبت خودم بالا و پایین می پرم..
یه سال پیش همه چی لجن بود و الان بدتر..بدتر..بدتر.. و راستش رو بخوای هیچی عوض نشده.
جز من که یک سال پیرتر و داغونتر شدم..
و بی حوصله تر و سیگار کشنده تر و خسته تر..
تا کِی بگذرد و کی مرا گریه کند تا کِی..می دونی؟ کلمه کم اوردم واسه تشریح خودم....
کلماتم از ذهن پریشون و لجوج من فرار می کنن..همچون آدمها..همچون سایرین خوشحال
و ناراحت..چه فرقی داره من وامدار هیچ طایفه ای
نیستم..من هیچی نیستم..نه این وری نه اون وری..من دچار هذیانم..هذیان.. من دچار شرمندگیم و
پشیمونی..از اشتباه و تکرار..تکرار بدتره..خیلی بدتر..استمرار به تکرار ازونم بدتر.
اینکه ببینی که آدمای زیادین که باس از تو معذرت بخوان و همینطور اونائی که باس ازشون
بخوای ببخشنت..بابت تموم دلهائی که شکوندی و شکسته شدن دل پاره پوره خودت..
منو ببخش و برگرد به دوست..چون اون روی بازگشت نداره..

Tuesday, October 13, 2009

I've got a little black book with my poems in.
Got a bag with a toothbrush and a comb in.
When I'm a good dog, they sometimes throw me a bone in.

I got elastic bands keepin my shoes on.
Got those swollen hand blues.
Got thirteen channels of shit on the T.V. to choose from.
I've got electric light.
And I've got second sight.
And amazing powers of observation.
And that is how I know
When I try to get through
On the telephone to you
There'll be nobody home.

I've got the obligatory Hendrix perm.
And the inevitable pinhole burns
All down the front of my favorite satin shirt.
I've got nicotine stains on my fingers.
I've got a silver spoon on a chain.
I've got a grand piano to prop up my mortal remains.

I've got wild staring eyes.
And I've got a strong urge to fly.
But I got nowhere to fly to.
Ooooh, Babe when I pick up the phone

"Surprise, surprise, surprise..." (from Gomer Pyle show)

There's still nobody home.

I've got a pair of Gohills boots
and I got fading roots.
(Nobody Home_Pink floyd)



راستی!
من کوچک بودم؟
یا دنیای من؟
من فقط همان دیروز بودم
شاید مادرم مرا برای دیروزها زاییده بود
و بعد از ان شب مرا به خاک سپرد
میم زندگی من اگر نبود
میم مث مادر
میم زندگی من اگر نبود
تن بی جانم را تا این لحظه ها
چه کسی به دوش می کشید؟
امروز من هم زندگی خواهم کرد
برای آسمان آبی آرزوهای بزرگ مادرم
برای اینکه آسمانش آفتابی باشد
و در چشمانش رنگ دلگرمی باقی بماند
شاید روزی دیگر مرا متولد کرد
برای روزهای خوب..

سلامت را نخواهند پاسخ گفت..سرها در گریبان است!
من که می گم
پیامت را نخواهند پاسخ گفت..سرهایشان در جائی دیگر است!!


با هیچ زنی نمیشه بیدار موند..حداقل واسه یه مدت طولانی..
و لابد اونام راجع به مردا همینو می گن..
ولی خو یه سری می تونن با هم بیدار بمونن..
اینا از مخلوقات عجیب روزگارن..باور کن!


باطل شده ای
تاریخ مصرفت گذشته حاجی..
باور نداری؟
باور کن!
احمق..جاهل..جاعل..
زمانی بود..گذشت..رفت زیر خروارها خاطرات خو ب ب ب ب ب و بد!خوب؟ بددددددددد!!..
تموم خاطرات بدن..اصن گذشته بده..همین یه دقیقه پیش..اونم جزو گذشتس..
همه چی از یاد آدم میره..یاد آدما..
شناور شده از میون ابرها
خاطرات اکنون واسه دیدنم هجوم آوردن..
اما در فضائی بین بهشت و گوشه ای از یه سرزمین غریب، من رویائی داشتم..
من رویائی داشتم..
اوه..یه دونه واقعیش..!!
شب پشت شب
درن سرم می چرخه و می چرخه..
رویاش دیوونم می کنه..
گوشه ای از یه سرزمین غریب..عجیب..
هرچی شده، شده..واتز دان ایز دان..
فقط
فقط من
من نمی تونم پرده آخر رو بنویسم..
نه حقش نیس..پرده آخر باس مال من باشه..حق منه..
مراعات رویاهام رو بکن..پروای خوابام رو داشته باش..
آدم باش..آدم باش..آدمیت کن..مقداری..
Take heed

Thursday, October 8, 2009


"You are off now "

امضاء: مردی که جای هیچ کس نبود و همیشه گله می کرد.

Sunday, October 4, 2009



قدم های بی هدف
نفس های یکی در میان
آفتاب کم جان
بادهای سرد
داستان تکراری عبور انسانها
نگاه های گیج و گذرا
انسان های تنها
تنهائی تمام نشدنی
اسارت های به ظاهر آزادی
چقدر برای داشته ها و نداشته هایمان فکر خرج می کنیم
آمده بودم تا بگویم خوشبختیم کجای این دنیا در فوران است
اما زمانی که رسیدم نداشته هایم امانم نداد..فرصتی نداد..
سال هاست که هیچ و پوچ شده ام.