Monday, June 29, 2009

It doesn’t interest me how old you are.
I want to know if you will risk looking like a fool
for love
for your dream
for the adventure of being alive..

Sunday, June 28, 2009


گفتی که یک دیار هرگز به ظلم و جور نمی ماند،برپا و استوار...

Thursday, June 25, 2009



"همیشه بوی خون از صفحات تاریخ می آمد
این بار اما از پرده هایی پیش رویمان
- ما سوگوار نیستیم خواهرم-
همیشه فریاد ها در حافظه ی گوشهایمان بود
این بار اما در اکنون گلو هایمان
- ما سوگوار نیستیم خواهرم-
همیشه ما نقطه های عزیمت را در لابه لای تاریخمان گم کردیم
این بار اما یافتیمش در تجسم خواست هایمان
- هنوز زود است که سوگوار باشیم خواهرم -
همیشه قهرمان ها در میدان های باستانی شهرهای خیالی جان دادند
این بار اما قهرمان درست افتاد پیش پای خیابان تب آلود شهرمان
- مجالی برای سوگواری نیست خواهرم -
همان سان که تو مجالی برای سوگ قهرمان های پیش از خود نداشتی
بگذار دیگر هرگز سوگوار نشویم
چرا که امروز به شکرانه ی شجاعتت می ایستیم
و فردا
- اگر مجالمان داد-
بودنمان را با نبودن بی نظیرت
یک جا جشن می گیریم"


خ.ح.و

Sunday, June 21, 2009



بیشتر از اینکه از میزان بالای احمق بودن تو ناراحت بشم،
باید از میزان حماقت خودم ناراحت باشم که برای مدت کوتاهی تصور کرده بودم
تو از اون دسته آدمائی هستی که خدا فرستاده تا راه رو به آدم نشون بده!!
خیلی زود فهمیدم که تو از من داغونتری و محتاجتر..
چون من هیچ راهی نرفتم و سر جای اولمم..اما تو یه راهی رو اشتباه رفتی بیست و اندی سال
که کاملا بیراهه بوده و اگه روزی بفهمی باس تمومش رو برگردی..
البته مطمئنم که این اتفاق نمیفته.
شرم بر او و من نیست..اگر ما از اون می گیم به خاطر آنست
که روزی روزگاری پدران و مادران روشن ما تسلیم خرافات و اسطوره پرستی نشدن و
گذاشتن تا امثال شما بیاین و این سرزمین را به نا اهلان بدید..حالا ما مجبوریم تا به یکی از
قماش شما راضی شیم تا کم کم این لکه ننگ برای همیشه از این سرزمین بره.
شرم واقعی بر ما نیست که در واقعیت دنیا زندگی می کنیم.
شرم این سرزمین بر تو و تمام کسائیست که سالهای سال با خرافات و اراجیف
شستشوی مغزی داده شدن انگونه که نمی تونند خیر و صلاح خود را بفهمند و
باید همیشه چشم به یکسری حروم زاده داشته باشن که به آنها درست و غلط رو نشون بدن!
آری هنوز هم خر بسیار است.

Friday, June 19, 2009


مثل برگهای پائیزی زرد می شویم.
به سادگی و در عین خونسردی،
سبزیمان را می گیرند و ما افتاده بر حاشیه پیاده روها را دسته دسته به زباله ها هدایت می کنند.



Thursday, June 18, 2009



هوای خانه چه دلگیر می شود گاهی..ازین زمانه دلم سیر می شود گاهی


Monday, June 15, 2009



بازی را عوض میکنی

و خود را از طنابی میاویزی

که سالها پیش بر آن تاب خورده ای


ما

تکرار تکه های همیم

مثل تو پسرم که تاب میخوری

مثل من

که تو را تاب میدهم

تا طناب را فراموش کنم...


Saturday, June 13, 2009



خدای عزیز
بدجوری واسه تو و تموم پیروانت متاسفم.



Sunday, June 7, 2009




ابرها کنار می روند و تهران پدیدار می شود..
می خواهم ابرها کنار بروند و تهران هیچگاه پدیدار نشود..


Wednesday, June 3, 2009



آمده.
باید به فنا بروم.
دوباره.




انسانها سه دسته ان
دسته ای که فکر می کنن و عمل می کنن.
دسته ای که هم فکر نمی کنن و هم عمل نمی کنن... می شیننن و نظر میدن و فقط وفقط و
فقط کارای 2 دسته دیگه رو نقد می کنن..
دسته ای که فکر نمی کنن و عمل می کنن..
متاسفانه تا چشم کار می کنه آدمائی که می شناسم از این دو دسته آخری خارج نیستند.
آنی که اول است آنم آرزوست...گاهی به این نتیجه می رسم که داشتن طرافیان خوب و عاقل..
بودن تو یه جامعه مدرن و با شعور یه نعمته که خدا بهم نداده.