Saturday, December 20, 2008



دلم می سوزه
هر روز و هر شب
بیرون خونه
درون خونه
هر جا که میرم
دلم واسه نگهبان رستورانی که با کت شلوار و کراوات و کلاه مخصوص برفای جلوی در رو
جارو می کنه تا امثال من با غرور و افتخار به داخل بریم..
واسه نگهبان بیمارستانی که حال مریض ما رو واسه اسکناسای جیبمون می پرسه..
واسه همه آدمای فقیر و نگون بختی که جرم زیادی تو قرارگیری تو این موقعیت ندارن..
واسه خیلیائی که نمی بینم و می دونم که اگه ببینم نمی تونم رو پام وایسم..
دلم واسه خیلی چیزا می سوزه
خیلی کسا
خودم ودیگران
واسه مامان بزرگم که داره زجر می کشه
واسه آرزوهاش
واسه اینکه دلش می خواد عروسی نوه هاش رو ببینه بعد بره..
واسه آلبالو پلوئی که بهم وعده داد اگه زنده ازون بیمارستان بیاد خونه واسم درست کنه..
دلم واسه آدما می سوزه..
دلم واسه مامانم می سوزه که داره آب میشه..اونم حس می کنه..مدتهاس درد رو حس می کنه...
دلم واسه همه می سوزه ولی واسه خدا نمی شوزه..خدائی که آدماش رو انداخته تو یه دنیای فانی
پر از درد و غم انداخته و بعد عین خیالشم نیست..هر روز زجر آدما زیاد میشه..
دلم واست نمی سوزه گاد..نمی سوزه..تو هم واست مهم نیس که من چی می گم..نو پِرابلِم..
تو خسته ای..من می دونم...اینهمه سال..آدما ناامیدت کردن..ولی تو هم دیگه باید دست بکشی..
از خلق آدمائی که می بینن..می فهمن..حس می کنن..زجر می کشن..احساس دارن..باید نیاریشون
باید یه مشت سیب زمینی بیاری که نبینن و سرشون رو بندازن پایین و تازه بیان جلوت خم و
راست هم بشن..بخندن و بازی کنن و شادی کنن و تازه اخرش هم ازت ممنون باشن که به فنا میرن..
نه،نه پروردگار من، نازنین من، بابای من،مامان من،همه وجودم
با اینکه سالهاست که عاشقتم
این رسمش نیست.که تو خسته بشی و ما به فاک بریم.
این مرامش نیست که گوشات رو بگیری و ما گلومون پاره بشه.
این رسمش نیست..نکن..نکن..نذار ببینم،بشنوم..حس کنم..اینکارو با من نکن..با هیشکی نکن..
بذار این یکی دو روزی که دادی به ما اینقدر بد نباشه..بذار یه کم از ته دل بخندیم..شاد باشیم
و هر روز و شب عاقلانه و هدفمند و منطقی جلوت خم و راست بشیم و شکرت کنیم..
شکر نعمتی واقعی رو بکنیم..
دلم واسه دلم می سوزه..دل صاب مرده..که وقتی از خواب پا میشه..دنیاش رو آب برده..
دلم واسه تمام هستی میسوزه..همه آخرش سهمشون خاکه..ولی راه به خاک رفتن یکسان نیس
بعضیا به فاک میرن تا به خاک برن..بعضیا نه.
می دونم که همیشه آخرش فقط مجازاتم می کنی..تو هم بعد سالها دیکتاتور شدی؟
نمی تونی مخالفت رو بشنوی؟ آزادی بیان نیست؟
دل من رو هم خودت خلق کردی..سوختن هم کار خودت بود..پس دلم می سوزه.

No comments: