Saturday, January 3, 2009



سردت که باشه
هیچ چیز قانع کننده ایم که واسه گرم شدنت نباشه
اونوقت عادت می کنی به مزخرف گفتن و مزخرف شنیدن.
حالا فرضا که گرمت هم بشه..بازم مزخرف می گی.
کلا میشی بی سر و ته و بی معنی.
..
.
زندگی باید کرد.
.
..
زندگی درست اونجائی خوب میشه که بتونی یه پشت پای اساسی بزنی به یه سری چیزا.
مثلا این مرز باریکی که بین وابستگی داغون هست به احساس و امیال و عقل و تدبیر.
باید گاهی بتونی کنترلش کنی.
واست همیشه چمن سبز باشه نه رنگای دیگه.
..
.
و آن گاه بود که مسیح کوچک با تمام اندوهش ظاهر شد..
.
..
عادت می کنی.
به دری و بری شنیدن.
میشه جزئی از وجودت.
به نظرم بزرگترین آدمای دنیا هم یه دوره ای از زندگیشون احساس حقارت زیادی کرده اند.
..
.
یه جای این زندگیم داره می لنگه.
دارم جستجو می کنم.
لطفا مزاحم نشوید.
با تشکر.
.
..
اوه خدای من
تو کجا بودی؟کجاها رفته بودی؟

No comments: