Thursday, September 15, 2011


اونجا فقط نیم ساعت با اینجا فرق داره
.
.
مث قصه تلخ صداقت
.
.
من شاید صادق ترین نبودم
اما
دیوونه ترین
قطعا
.
.
شاید

این شبها که حرف دارم و نیستی

به آن شبها که حرف داشتی و نبودم در ...
.
.
هيچ لذت اصيلی بی‌درد ممکن نيست.
گاهی بايد بیست و نه سال زندگی کنی فقط برای چند دقيقه‌ی کوتاه، تا به خود بيايی و فکر کنی: ارزشش را داشت.
زندگی هنوز ارزش زندگی کردن دارد، به خاطر همان چند دقيقه‌های کوتاه گاه به گاه.
.
.
دلم
آه
دلم
آخ
دلم
واست
خیلی
تنگه
.
.
forever..seeking..
.
.
واسه رفتن
همیشه یه جا کم میاری
همیشه یه چاله هست
که برای پر کردنش
باید تمام گذشته رو خالی کرد
باید گشت
دنبال دلیلی محکم تر
و هر چیز رو وارونه کرد
برگشت و این بار سنجیده تر
تا انتهای این هذیان پرید
.
.
خوشایند نبوده است هیچگاه
حتی تماشای این میدان
مرد خود را می خواهد
که من نیستم
.
.
ادامه این بازی
با این انگیزه که دیگرون خوب شن
که بیان شادی رو دو دستی تقدیمت کنن
مسخره ست
باید لذت رو
اگه چیزی تهش هست
از کثافت ترین جاهای زندگی
حتی وقتی لجن تا بیخ گلوت زده بالا
بکشی بیرون
.
.
با دست آرام می زنم روی شانه ام.مثلا تو پشت سرم ایستاده ای . مثلا دست ، دست تو بود و تو زدی روی شانه ام . بر می گردم و با دست دیگرم ، دستی را که دست تو بود می گیرم . می کشمت به طرف خودم . حالا من مثلا تو هستم که دارم تو را بغل می کنم . حالا مثلا تو را بغل کرده ام ...

ها کردن – پیمان هوشمند زاده


No comments: