Saturday, September 25, 2010



ديگر به راستي مي‌دانستم كه درد يعني چه. درد به معناي كتك خوردن تا حد بيهوش شدن نبود.
بريدن پا براثر يك تكه شيشه و بخيه زدن در داروخانه نبود. درد يعني چيزي كه دلِ آدم را
در هم مي‌شكند و انسان ناگزير است با آن بميرد بدون آنكه بتواند رازش را با كسي در ميان
بگذارد. دردي كه انسان را بدون نيروي دست و پاها و سر باقي مي‌گذارد و انسان حتي قدرت
آن را ندارد كه سرش را روي بالش حركت دهد.

- ژوزه مائوروده واسكونسلوس- درخت زيباي من


No comments: