Monday, June 14, 2010



قُلُپ،قُلُپ،قُلُپ...
.
.
یه حسه..همش جریان اون حسه..حس لعنتی..حس مشمئز کننده همیشگی لعنتی..
.
.
ژانر کمدی و تراژیک زندگیت که با هم مخلوط بشه..و هیچی از توش در نیاد.
.
.
اگه بخوای برسی..نمی رسی..
اگه نخوای برسی،حتما می رسی..
.
.
زندگی مزه زهرماری داره و در عین حال گسِ..عین خرمالو که ازش متنفری.
.
.
خیلی پیر واسه رویا دیدن..خیلی جوون واسه مراقبت..خیلی کودک برای دیدن..
.
.
زود رشد کردن..نپخته سوختن..گذشته رو در آغوش گرفتن..شامل حال نبودن..
.
.
همون انگشت که ماه رو نشون میده..همون همیشه ماشه رو می کشه..
.
.
واسه زندگی باس بیش ازین دلقک بود یا چی؟
.
.
بحران هویت..گم شدن..پیدا نشدن..احمقی که یه اشتباه رو دوبار تکرار بکنه..
.
.
جایی باید رفت که زمان معلقه..
.
.
فراموشی پس از زخم،زخم پس از فراموشی..
.
.
بذار هنوز خيال کنم بادها برای من می‌وزند.
.
.
کلی گورکن با دندان‌های زرد و چهره‌های خندان
با بیل و کلنگ‌های‌شان بالای قبرها ایستاده‌اند...منتظرند ...
.
.
راستی ! منو با چقدر وثیقه آزاد می کنی؟؟


No comments: