Sunday, July 5, 2009



این روزها سکوت کرده ام و سکوت کرده ام..
این روزها نشسته ام یک طرفی،یک گوشه ای خفه خان گرفته ام و فقط نظاره می کنم..
خوب نگاه می کنم ، به خود خواهی هائی که جای دیگر خواهی را می گیرند.
به پستی های انسانها که برایم پررنگ می شود، به دروغها و نا درستی ها..
به حرص و طمع بی حد و حصر این موجودات دو پای قبیح روی این کره خاکی..
انسانها زشت ترین موجوداتند کافیست آنها را عریان کنی،جسمی و روحی و بعد به دقت
نگاهشان کنی..چیزی جز زشتی نمی بینی..
آری نظاره می کنم و خوب می بینم..
به خدائی که در جمع کردن این آشوب خود ساخته بدجور درمانده شده است..
به شانس نداشته ام که هیچگاه انگار نمی خواهد ایجاد شود.
به گذشته تلخ و حال تلخ تر و آینده سه نقطه خودم..
به سرنوشت پوچ و بی معنای آدمی ..
به دل سنگ آدمها که چه ساده همه چیز را می شکنند و می گذرند..
به نادانی، به نفهمی، به عدم استفاده از عقل که تعداد آن از نمودار مغزم بیرون زده است..
به سیاهی و سیاهی و باز هم سیاهی..
من مدتهاست هیچ کاری نمی کنم..فقط روز شب می شود و شب روز..و برایم دیگر
هیچ رنگی ، هیچ صدایی، هیچ گرمی و هیچ سردی مفهومی ندارد..
من بازی نمی کنم دیگر..
من گذاشته ام تا دیگران بازی کنند و من فقط و فقط نظاره کنم..
اینگونه بهتر است
گاهی مجبوری بنشینی و خودت را در گذر زمان محو و نابود کنی تا اینکه سوار بر موج
زندگی باشی و صخره های بی شمارش تو را خرد کنند...آخر تمام وجودم زخمی و خرد شده
و دیگر جای جدیدی باقی نمانده..
فقط و فقط منتظر روزی هستم که نوبت ضربه نهائی به یک تماشاگر برسد و
من با خونسردی دعوت را قبول کنم.


No comments: