"یک آدم بزرگی می گفت تمام آدمها همیشه به تو از جائی ایراد می گیرند که ضعف خودشان است
راست می گفت
مثل داستان ورود به حریم خصوصی!! "
.
.
تو باختی
بس که گوش ندادی
بس که هرچه که دلت خواست دیدی و مابقی را ندیدی
نشانه ها را هیچ، هیچ نگاه نکردی
به قول خودت نشستی و دیدی چیزهائی که را که نه به تو ربط داشت نه به من
من تنها برای فراموشی تو پا به مسیرهائی گذاشتم
که نه تنها تو رو از یاد من بیرون نبرد
بلکه از خود بی خود ترم کرد
تو و مثل تو هرچقدر هم بزرگتر شوید بازهم خودتان را به ندیدن می زنید و اینجوری راحتترید
ساده است
گفتن حرفهایی که فقط بهانه است
کنتس عزیزم
به زودی پائیز می رسد
و من خواهم رفت
به جائی که دیگر برگشتی از آن نیست
تو بمان با آدمهای بزرگ
من کوچک بودم
دیده نشدم
جائی که باید
جوری که باید
من کوتوله عاشقی بودم که نباید حرف می زدم
باید می رفتم
خیلی زودتر از اینها
هیچکدام از حرفهایم یادت نمانده
درسته؟
نه
هیچکدام من یادت نمانده
و این من را سبکتر می کند برای رفتن و دور شدن
و تو هم خودت رو اینگونه آرام کن که من خوشبختم و خوشحال
بالاخره ما همیشه باید بهانه ای برای کندن داشته باشیم دیگر
ما که هیچوقت برای ماندن و ساختن نیامده ایم
نمانده ایم
ما عادت داریم در مقابل به در ودیوار زدن طرفمان
بی تفاوت بشویم و فراموش کنیم که گلدان را آب باید داد
ما عادت داریم بگوییم هی فلانی داری آرامش من را بهم میزنی با حرفات
با بودنت
پس به خاطر سنگفرشی که باید تو را به من می رساند
و اکنون مرا در بر خواهد گرفت
برایت می گویم که تو باختی
مرا باختی
هرچند من هم تیم تو بودم
هرچند من یار تو بودم
با تو
یار تو
تو باختی
چرا که هیچوقت منصف نبودی
منم باختم
تمام نا تمام من دیگر تمام نمی شود.
ممنونم از تو
au revoir