می خواهم برایت از زندگی بگویم
از آن حجم خاکستری بی نهایت
زندگی همان بازگشت به گذشته های دور است...
شاید زندگی، همان دو ساعت پیاده روی اجباری- که خودت خواستی مجبور بشوی –باشد
و وقتی تصمیم می گیری
هر طور شده صدای این آهنگ مزخرف راکه تا ته مغزت را می خراشدقطع کنی،ساکت می شوی.
یا شاید شماره گیری تلفن
در شب،
تنهایی و غرابت باشدکه چشمهایت را می بندی تا بهتر ببینی
و دکمه ها را محکم تر فشار می دهی
آرام شستی تلفن را پایین می بری
و محکم گوشی را می کوبی
خاکستری، سبز، قهوای
می دانم زندگی
بدهکار است به من
No comments:
Post a Comment